ونداوندا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

وندا عسل مامان و بابا

یه روز عااااااااااااالی

دیروز قرار بود بریم سونوی آخرو ببینیمت که وزنتو رشدت چه جوری هست  من شب قبلش خیلی ناراحت بودما کلی گریه کردمو تو هم همش تکووون میخوردی ! نمیخوام بگم چرا .... تا بتونم حرفای ناراحتی نمیخوام برات بزنمو همه ی چیزای خوبو میگم مامانی  فکر کنم مال حاملگیه که حساس شدما انقدر زود گریه میفتم. ببخش مامان جونی اگه اذیت شدی  به خاطر همین بابا امید گفت بیا قبل سونو بریم بیرون ناهار که حال و هوای منم عوض شه خلاصه رفتیمو شیشلیکو زدیم به بدن. به قول بابا امید 7 لیک  کلی لذت بردیم و احتمالا آخرین باری بود که با هم رفتیم رستوران و از این به بعد 3 تایی میریم ایشالاا  بعد که اومدیم بیرون یه بااارون قشنگی میومد دلم می...
22 اسفند 1392

شمارش معکووووس

وندای عزیزم دیگه چیزی نمونده که بیای بغلم  9 روز دیگه این موقع به سلامتی به دنیا اومدیو رویاهای من به واقعیت تبدیل میشه  دخملی یعنی چه شکلی هستی؟؟؟   نمیدونی چه هیجانی دارم برای دیدنتااااااااا  جیگرت برم که الان داری سکسکه میکنی  عاشقتم مامانی عجله نداشته باشیااااا تا 2 فروردین تو دل مامانی بمون تا حسابی تپل مپل بشی قربووووونت بشم  ...
22 اسفند 1392

پایان ماه هشت

دخترم الان 8 ماهه که تو دلم هستی  دیگه چیزی نمونده که بیای تو بغلم عشق مامانی  دکتر تاریخ زمینی شدنتو 2 فروردین زده البته انتخاب دیگه ای نداشتم چون فرداش میخواد بره مسافرت اما تاریخش درسته فوقش 2 روز بیشتر میموندی تو شکمم که بهتر اینجوری زودتر میای پیشمون  وندا جونم منو بابا امید 7 سال و 2 ماه پیش با هم نامزد شدیمو از اون موقع روز به روز عشقمون بیشتر شده ولی از وقتی که تو اومدی تو شکم مامانی دوست داشتنمون هزاران برابر شده  قربون وجودت برم که هنوز نیومد زندگیمونو شیرین تر کردی . تازه وفتی بیای دیگه چی میییییییییییشه  سال 93 از خدا بهترین و شیرین ترین و دوست داشتنی ترین عیدی رو میگیریم  از ال...
7 اسفند 1392

اولین سفر وندا تو دل مامانی

عسل مامان منو بابایی با شما تو هفته ی 24 رفتیم دبی  من اولش خیلی استرس داشتم اما همه چیز خوب بود اصلا اذیت نشدیم هیچ کدوممون کلی لباسای خوشگل برات گرفتم که بعدا عکساشو میذارم برات  همش به این فکر میکردم که سال دیگه 3 تایی باز بریم اونجا کلی خوش بگذرونییییییییم خاله الهامم دیدم کادوی خوشگلتو گرفتم  قربونت برم مامانی لباساتو که میبینم همش تورو توشون تصور میکنم    کاشکی زودی فروردین بشه وندا جون مامانی بیاد تو بغلمممممم  ٢٨ آذر ٩٢...
18 بهمن 1392

مامان تنبل

سلام عشق مامانی قربونت برم ببخشید که من انقدر تنبل شدم این همه وقت گذشته و سر نزدم  الان یه مدته که همش خوابم اما خوب میخوام انرژی داشته باشم  برای وقتی که میخوای بیای بغل مامان این مدت خیلی زود گذشت و شما 6 هفته و 3 روز  دیگه میای تو بغلم االبته اگه عجله نداشته باشی  تاریخ زایمانم 2 فروردین شده من برا دیدن عشقم لحظه شماری میکنم  راستی 5 بهمن رفتم سونو و شما 29 هفته و 2 روزت بودو 1300 گرم بودی و با اینکه نگران وزنت بودم و همه میگفتن شکمم کوچیکه اما عشق مامان خیلی هم وزنش خوب  بووووود    ١٦ بهمن ٩٢...
18 بهمن 1392

هدیه خاله الهام

وندا جونم دوست مامانی که امارات زندگی میکنه این قلبا و پرنده های خوشگلو خودش برات درست کرده  اسمتم روش هست هر وقت عکسشو میبینم و اسمتو کلی ذوقتو میکنم   ببین چه خاله ی هنرمندی داری  هنوز ازش نگرفتم هفته ی دیگه منو بابایی با وندا جونی تو شکم مامانش میخوایم بریم دبی و کلی ذوق دارم که خاله الهامو میبینم  ١٩ آذر ٩٢...
18 بهمن 1392