یه روز عااااااااااااالی
دیروز قرار بود بریم سونوی آخرو ببینیمت که وزنتو رشدت چه جوری هست
من شب قبلش خیلی ناراحت بودما کلی گریه کردمو تو هم همش تکووون میخوردی ! نمیخوام بگم چرا ....
تا بتونم حرفای ناراحتی نمیخوام برات بزنمو همه ی چیزای خوبو میگم مامانی
فکر کنم مال حاملگیه که حساس شدما انقدر زود گریه میفتم. ببخش مامان جونی اگه اذیت شدی
به خاطر همین بابا امید گفت بیا قبل سونو بریم بیرون ناهار که حال و هوای منم عوض شه
خلاصه رفتیمو شیشلیکو زدیم به بدن. به قول بابا امید 7 لیک
کلی لذت بردیم و احتمالا آخرین باری بود که با هم رفتیم رستوران و از این به بعد 3 تایی میریم ایشالاا
بعد که اومدیم بیرون یه بااارون قشنگی میومد دلم میخواست بپرم بالا پایین و بدوم واااااااااای خیلی خووووب بود
بعدش رفتیم سونو اما من چون دیر نوبت گرفته بودم منشی گفت حالا حالاها باید بمونیم!
اما خدارو شکر نفر چهارم فرستادم تو
دخمل ظریف مامانو دیدیم که همه چیش عالی بودو خدارو شکر مشکلی نبود وزنتم 2618 گرم بود که مثل خود مامان میخوای 3 کیلو به دنیا بیای ایشالااا
البته سونو خطا داره اما امیدوارم خطاش این باشه که کم گفته باشه نه زیاد
باید برم برات لباس نیو برن بگیرم که برا روزای اولت لباس نداااری
بعد که اومدیم بیرون هوا خیلی خوب بود هنوووز بارون میومد
اصلا دلم نمیخواست برم خونه
به امید گفتم بریم ببینیم عکسا آمادس یا نه بعدشم بریم دکتر به جا فردا صبحش که نوبت داشتم
عکسا که آماده نبود اما قبل دکتر رفتیم کافی شاپ
خلاصه که کلی خودمو برا بابایت لوس کردم که تا چند روز دیگه تو میای جای منو میگیری قربونت برممممم
2 تایی با هم خودمونا لوس میکنیم
کافی شاپ خیلی ویو قشنگی داشت. بغل پنجره نشستیمو بارونو میدیدم
بابا امیدم 2 تا چایی مشتی سفارش داد که پسره تعجب کرد گفت ما چایی مشتی نداریم!!
از دست بابا امیددددد
با یه کیک که خیلی چسبید
تو هم که از وقتی اومدیم بیرون تکوووووون میخوردیو فکر کنم خوشحال بودی که مامان غزاله دیگه ناراحت نیست
خیلی خوب بود همه چیز هوا عالی موزیک عشقولانه و منم دلم برا تو و بابا امید ضعف میرررررررررفت
بعد رفتیم دکتر که بازم منشی گفت یه ساعت باید بشینیم و منم اصلا نمیتونستم رو اون صندلی ها بشینم و با امید رفتیم تو ماشینو صندلیارو دادیم عقبو خوابیدیم
صدای بارووووون بوی بارووووووون آرامشی که بود تکونای وندا گلی همه و همه عااالی بود
من که خوابم نبرد فقط به تو فکر میکردم مامانی که میای تو بغلم تا 12 روز دیگه و من مامان واقعی میشم
دکتر هم گفت همه چیز خوبه نگران وزنتم نباشم همه که مثل هم نیستن و گفت برم و دیگه 2 فروردین بیمارستان باشم!!!
کلی شک شدم فکر میکردم یه بار دیگم باید برم مطب. قرار شد نفر اول هم سزارین بشم
هم میترسم هم ذوق دارم
هم خوشحالم که میای بغلم هم ناراحت که دلم برا این تکونای قشنگت تنگ میشه.......
آخرشم که اومدیم بیرون بابا امید مهربون برا مامان غزاله 5 تا شاخه زنبق بنفش خوشگل خرییید
حالا خودت میای میبینی بابا امید چه قدر ماهه چه قدر مهربوووونه
عاااشقش میشی مامانی اما منم دوست داشته باشیااااااا
دوست دااارم وندا جووووووووووونم
اینم گلای خوووشگل
92.12.19