ونداوندا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

وندا عسل مامان و بابا

یه روز عااااااااااااالی

1392/12/22 13:26
نویسنده : غزاله
322 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز قرار بود بریم سونوی آخرو ببینیمت که وزنتو رشدت چه جوری هست 

من شب قبلش خیلی ناراحت بودما کلی گریه کردمو تو هم همش تکووون میخوردی ! نمیخوام بگم چرا ....

تا بتونم حرفای ناراحتی نمیخوام برات بزنمو همه ی چیزای خوبو میگم مامانی ماچ

فکر کنم مال حاملگیه که حساس شدما انقدر زود گریه میفتم. ببخش مامان جونی اگه اذیت شدی ماچ

به خاطر همین بابا امید گفت بیا قبل سونو بریم بیرون ناهار که حال و هوای منم عوض شه

خلاصه رفتیمو شیشلیکو زدیم به بدن. به قول بابا امید 7 لیک زبان

کلی لذت بردیم و احتمالا آخرین باری بود که با هم رفتیم رستوران و از این به بعد 3 تایی میریم ایشالاا قلب

بعد که اومدیم بیرون یه بااارون قشنگی میومد دلم میخواست بپرم بالا پایین و بدوم واااااااااای خیلی خووووب بودخجالت

بعدش رفتیم سونو اما من چون دیر نوبت گرفته بودم منشی گفت حالا حالاها باید بمونیم!

اما خدارو شکر نفر چهارم فرستادم تو 

دخمل ظریف مامانو دیدیم که همه چیش عالی بودو خدارو شکر مشکلی نبود وزنتم 2618 گرم بود که مثل خود مامان میخوای 3 کیلو به دنیا بیای ایشالااا

البته سونو خطا داره اما امیدوارم خطاش این باشه که کم گفته باشه نه زیاد نیشخند

باید برم برات لباس نیو برن بگیرم که برا روزای اولت لباس نداااری زبان

بعد که اومدیم بیرون هوا خیلی خوب بود هنوووز بارون میومد

اصلا دلم نمیخواست برم خونه

به امید گفتم بریم ببینیم عکسا آمادس یا نه بعدشم بریم دکتر به جا فردا صبحش که نوبت داشتم

عکسا که آماده نبود اما قبل دکتر رفتیم کافی شاپ

خلاصه که کلی خودمو برا بابایت لوس کردم که تا چند روز دیگه تو میای جای منو میگیری قربونت برممممم

2 تایی با هم خودمونا لوس میکنیم نیشخندخجالت

کافی شاپ خیلی ویو قشنگی داشت. بغل پنجره نشستیمو بارونو میدیدم

بابا امیدم 2 تا چایی مشتی سفارش داد که پسره تعجب کرد گفت ما چایی مشتی نداریم!! خنده

از دست بابا امیددددد

با یه کیک که خیلی چسبید

تو هم که از وقتی اومدیم بیرون تکوووووون میخوردیو فکر کنم خوشحال بودی که مامان غزاله دیگه ناراحت نیست ماچ

خیلی خوب بود همه چیز هوا عالی موزیک عشقولانه و منم دلم برا تو و بابا امید ضعف میرررررررررفت قلبقلب

بعد رفتیم دکتر که بازم منشی گفت یه ساعت باید بشینیم و منم اصلا نمیتونستم رو اون صندلی ها بشینم و با امید رفتیم تو ماشینو صندلیارو دادیم عقبو خوابیدیم

صدای بارووووون بوی بارووووووون آرامشی که بود تکونای وندا گلی همه و همه عااالی بود خجالت

من که خوابم نبرد فقط به تو فکر میکردم مامانی که میای تو بغلم تا 12 روز دیگه و من مامان واقعی میشم قلب

دکتر هم گفت همه چیز خوبه نگران وزنتم نباشم همه که مثل هم نیستن و گفت برم و دیگه 2 فروردین بیمارستان باشم!!!

کلی شک شدم فکر میکردم یه بار دیگم باید برم مطب. قرار شد نفر اول هم سزارین بشم استرس

هم میترسم هم ذوق دارم

هم خوشحالم که میای بغلم هم ناراحت که دلم برا این تکونای قشنگت تنگ میشه.......

آخرشم که اومدیم بیرون بابا امید مهربون برا مامان غزاله 5 تا شاخه زنبق بنفش خوشگل خرییید قلب

حالا خودت میای میبینی بابا امید چه قدر ماهه چه قدر مهربوووونه قلب

عاااشقش میشی مامانی ماچ اما منم دوست داشته باشیااااااا بغلزباننیشخند

دوست دااارم وندا جووووووووووونم قلبقلبقلب

اینم گلای خوووشگل

 92.12.19

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

حدیث
20 اسفند 92 18:17
غزاله ی عزیزم امیدوارم که همیشه شاد باشی و خدا شما 3تا رو برای هم نگه داره گلم
غزاله
پاسخ
ممنون حدیث مهربونم شما هم همینطووور