ونداوندا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

وندا عسل مامان و بابا

34 روزگیه وندا

از چادگان که برگشتیم چند ساعتی گریه کردیو خوابیدی ، اما فردا صبحش که بابا امید رفت سر کار بازم شروع کردی به گریه و هر کاااااری که کردم آروم نشدی!! آخر سر گذاشتمت تو تاب برقیو آروم شدی!   اصلا باورم نمیشد! آخه هر وقت میذاشتیمت تو تاب نا آرومی میکردی اما این سری هم آروم شدی هم کلی هم کیف کردی    دخملم داره بزرگ میشه خووووب  اینم عکسای دخملیه رنگی رنگیه مامان    و در آخر  راستی عاشق اینجوری خوابیدنی   چه تو بغل چه رو بالش  ...
1 ارديبهشت 1393

اولین سفر

دختر خوشگل مامان اولین سفرتو تو 31 روزگیت رفتیم چادگان . من کلی استرس داشتم که اذیت بشی یا سرما بخوری یا همش گریه کنی!! آخه قبلش یه جند روزی همش گریه میکردیو دل درد داشتی . اما از چهارشنبه که رفتیم تا جمعه کلا خواب بودی عشق مامان  خیلی دختر خوووبی بودی و همه دوست داشتن  اینم منو بابایی و وندا جوووونی در چادگان      این سه روز یه طرف که همش خواب بودی وقتی برگشتیم هم یه طرف.....!!!! به اندازه ی این مدت که خواب بودی تا اومدیم خونه گریه کردی همش  هر کاری هم که میکردیم آروم نمیشدی!  حتی حمومتم که کردم بازم گریه میکردی!! فکر کنم به شلوغیو سر و صدا عادت کرده بودی!! این عکستم تو بغل ...
1 ارديبهشت 1393

عکسهایی که عمو آرمین ازت گرفته

وندا جونم این عکسهارو عمو آرمین ازت گرفته . ببین چه قدر خوووشگله . دست عمو آرمین مهربون درد نکنه  این عکسها مال 4 روزگیت یعنی سال تحویل و 17 روزگیت که 13 به در بودا خونه مامان فیروزه بودیم   دوستون داااارم   جونم به این پدر و دختر      قربون دستای کوچولوت که گلو گرفته    به به خیلی خوووووشمزه بووودی      ...
1 ارديبهشت 1393

یک ماهگیت مبارک عزیزم

مامان جون داری بزرگ میشیاااااا   ایشالا 100 ساله بشی فدات شم   این اولین تولدت بود که رفتیم برات کیک سفارش دادیم و چه قدرم لذتبخش بووود . بابات که رفته بود کیکتو بگیره خانومه باورش نمیشد ما مامان بابات باشیم!! فکر کرده بود ما خاله و دایت هستیم     یعنی انقدر کوچولویم؟  خلاصه 25 فروردین شما یک ماهه شدیا ما با مامان فرزانه و بابا ممد و مامان فیروزه و عمو آرمین وخاله نگین و دایی محمد برات جشن گرفتیم  آخر شبم خاله نسیم اومدو کیک خوشگلو خوشمزتو خوردیم  اینم عکسای خوشگلت فرشته کوچولوی مامان  کیک خوشگل وندا جووونی    اولین لباسی که برات خریدمو پوشیدیااااااااا...
1 ارديبهشت 1393

یک ماه با وندا جونی

مامان جونم این عکسا از روزای اولته تا 3 هفتگیت که تو هر کدوم یه شکلی هستی   من خودم هنوز نفهمیدم دخملم شکل کی شده  یه روز میشی بابا امید یه روز شکل خودم یه روز کپی خاله نگین  اینجا 3 روزته و عمو آرمین ازت عکس گرفته اولین 13 به در وندا در 17 روزگیش مامان 18 روزت که بود برای اولین بار رفتیم رستوران مهمون مامان فرزانه . اولین کالسکه سواریتم کردی  میبینی چه دخمل خوبی هستی؟ همش خواب بودی  من قربون این نگاهت برم  جوجه ی ماماااااااااااااااان که اینجا شکل بچگیا خاله نگین شدی  پاهاشو ببین    اینا هم یه سری عکس که همش خوااااااابی گل مامااااااااااااا...
25 فروردين 1393

28 روزگی

امروز یکم نا آرومی میکردی و منم یه چند روزیه کمر درد شدید گرفتم و از شانس من هم بابایی دیر اومد خونه و تو هم میخواستی همش تو بغلم باشیا راه برم! منم بردمت تو اتاقتو سر کمد و یکی یکی لباساتو نگاه کردمو روت انداختم تا اینکه بالاخره اینا اندازت شدو نشون میده که دخملی بزرگ شده ه ه ه   هووووووووووووووووووووووراااااااا    قرتی آخه این چیه تو پوشیدی؟؟؟    من قربون این چشما برمممممم      ...
25 فروردين 1393

وندا و حمام در 3 هفتگی

وندای مامان شما عاااشق حمام هستی و از تو بیشتر منو بابا امید عاشق حموم کردن وندا کوچولوووو  جیگر شمااا رو برم من  من گشنمه مامانی  دست بابایی خشمزه تره ه ه ه   به به    چند بار بگم سرمو نشوووورین      و باز هم در آخر    دخملی ماااااه شده  اینجا پستونکتو میخوای  مامان توهم زدی فکر کردی پستونکتو داری میخوریو یعنی گرفتی دستت  ...
25 فروردين 1393