ونداوندا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

وندا عسل مامان و بابا

تعیین جنسیت

30 آبان که هفته ی بیست بودم با بابا امید رفتیم سونو برا تعیین جنسیت  چند شبی بود که خوابم نمیبرد از ذوق روز سونو   که بالاخره پنجشنبه شد و رفتیم سونو یکم شلوغ بود اونجا،به بابا امید گفتم یعنی میشه نفر اول باشم من  بعد از نیم ساعت منشیه خانم دکتر اومدو اسمارو خوند که من نفر اخر بودم! اما از اونجایی که مامان غزاله خیلی زرنگه نفر اول رفتم تو که گفت برو زودی بخواب   هووووورا نفر اول شدممم  تا خوابیدم خانم دکتر کامل همه ی بدنتو نگاه کردو خیالش که راحت شد شما سالمی رو حالت 4 بعدی رفتو بهم گفت فیسشو ببین! واااااااای نمیدونی چه حس قشنگی بود ، خوشگلترین و عسل ترین نی نیه دنیا بودی  انقدر ناز بودی که حس کردم دختر باشی   (تا قبل از او...
18 بهمن 1392

تولد مامان غزاله

28 آبان تولد مامان غزاله بود  اولین تولدی که عشق مامان باهام بود اول اینو بگم که روز تولدم رفتم موهامو کوتاه کنم انقدر برا مامانی تکون خوردی که باورم نمیشد فکر کنم داشتی برام میرقصیدیو تولدمو تبریک میگفتی   (الان که 2 هفتس از تولدم میگذره انقدر تکون نخوردی که تولدم این همه ضربه ی عشقولانه میزدی  ) صبح که از خواب بیدار شدم بابایی قبل از اینکه بره سر کار کادوی منو گذاشته بود رو میز اپن آشپزخونه رو یه کاغذ نوشته بود: #خانم نازدار توجه کنند# کلی بوس و کلی جیغ و دست وهورااااا دوست دارم خوشگلکم خیلی زیاااد یه فلشم زده بود سمت کادو    بابایی یه ساعت خوشگل برام خریده بود اما چیزی که منو خیلی خیلی خوشحال کرد کارت خوشگلی ...
18 بهمن 1392

اولین نوشته ی مامانی برا وندا جونی

دختر خوشگلم الان شما 22 هفته و 3 روزه که تو شکم مامانی هستی  من 4 مرداد 92 فهمیدم که یه فرشته کوچولو تو راه دارم مامانی نمیدونی از اون روز من و بابایی چه قدر خوشحالیم  یه سری خاطرات از قبلو برات مینویسم از امروز  امیدوارم بتونم همه ی خاطراتتو بنویسم  دوست دارم عشق مامان غزاله   ١١ آذر ٩٢...
18 بهمن 1392