دیروز قرار بود بریم سونوی آخرو ببینیمت که وزنتو رشدت چه جوری هست من شب قبلش خیلی ناراحت بودما کلی گریه کردمو تو هم همش تکووون میخوردی ! نمیخوام بگم چرا .... تا بتونم حرفای ناراحتی نمیخوام برات بزنمو همه ی چیزای خوبو میگم مامانی فکر کنم مال حاملگیه که حساس شدما انقدر زود گریه میفتم. ببخش مامان جونی اگه اذیت شدی به خاطر همین بابا امید گفت بیا قبل سونو بریم بیرون ناهار که حال و هوای منم عوض شه خلاصه رفتیمو شیشلیکو زدیم به بدن. به قول بابا امید 7 لیک کلی لذت بردیم و احتمالا آخرین باری بود که با هم رفتیم رستوران و از این به بعد 3 تایی میریم ایشالاا بعد که اومدیم بیرون یه بااارون قشنگی میومد دلم می...